رساله نور وحدت - خواجه حورا
رساله نور وحدت
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمد للَّه که حقیقت از آفتاب روشنتر است و جمال وحدت از مرأت کثرت به همه حال در نظر.
اى سید، از حقیقت تو به سوى تو راهى است. اگر به چشم همت مطالعه فرمایى، چنان دانم که از صورت به حقیقت رسى و بُعد موهوم از میانه برخیزد.
اى سید، یکى از بُعد خبر دهد و آن را وجهى بود، و دیگرى از قرب نشان میدهد و آن را سببى باشد. حقیقت تو [که] به زبان این رساله با تو حرف میزند، بر وحدت اطلاع دهد که آنجا نه قرب است و نه بُعد و چون آفتاب وحدت طلوع فرماید، بعد و قرب عین وحدت باشد.
ای سید، هر فرقه با فرقه دیگر در نزاع و جدال است، مگر اهل وحدت که ایشان با همه یکیاند، اگر چه هیچ کدام با او یکى نیست.
اى سید، اهل وحدت از مذاهب مختلفه متضادّه و مشارب متنوعه متناقضه مشرب خوب و لطیف و روحانى و مذهب عام و شامل حال و وجدانى انتزاع نمایند ایشان را جز این مذهبى خاص و مشربى مخصوص مىباشد، چنانچه در گفتگو آید و گفته شود که متکلم چنین گفت و حکیم چنین گفت و صوفى چنان.
اى سید، وحدت باطن کثرت است، و کثرت ظاهر وحدت، و حقیقت در هر دو یکى است.
اى سید، موجود یکى است که به صورت موهوم و متعدد مىنماید.
اى سید، تو را از وحدت به کثرت آوردهاند، و از یگانگى به دویى وانمودهاند به جهت حکمتىکه او سبحانه داند و بندگان خواص او به اعلام او دانند، و تو را چنان ساختند که از وحدت سابقه هیچ خبرى ندارى، و از آن حال در تو اثرى پیدا نیست،بلکه تمام عالم را حق سبحانه از وحدت به کثرت آورده، بعد از آن، چندى از بندگان را بىواسطه، به خود آشنا ساخته، از کثرت به وحدت برده و راه وصول از کثرت به وحدت را تعلیم فرموده، به کثرت فرستاده، چنانچه ایشان در کثرت، وحدت مىدیدند، و به ایشان فرمود که به دیگران تعلیم این طریقه نمایند، ایشان امتثال امر نموده اعلام آن طریقه نمودند، هر که بر آن راه عمل کرده و پیروى آن جماعت بزرگواران نموده، از کثرت به وحدت پیوسته و از دوگانگى به یگانگى رسیده، آن جماعت بزرگواران انبیایند و آن راه وصول، شریعت و طریقت است.
اى سید، شریعت عبارت از فعلى چند و ترکى چند است که آن را در کتب فقهى، فقها بیان کردهاند، و طریقت عبارت از تهذیب اخلاق است، یعنى تبدیل اوصاف ذمیمه به اوصاف حمیده که آن را سفر در وطن نیز گویند و تعبیر به سلوک نیز نمایند؛ و آن در کتب مشایخ مسطور، و در کتاب امام محمد غزالى به تفصیل مذکور است، و بعضى آداب و اشغال که مشایخ آن را وضع کردهاند داخل طریقت است.
اى سید، احکام شرعى که مبناى آن اثنینیت است، به خاصیت، موصل به وحدت است، و سرّ آن را خداوند و خاصان او مىدانند. پس از اتصال اعمال که مربوط به کثرت بود، به سوى وحدت اشارت است، به آن که کثرت عین وحدت است.
اى سید، نماز و روزه و حج و زکات و امثال اینها که موصل به وحدتاند بالخاصیه وقتى است که خالصاً للَّهمؤدى شوند، چنانکه شرط کردهاند، و معنى آن، همه کس را به فهم در نگنجد، و هر کس را تا چه معنى به خاطر رسد. اما آنچه طالب وحدت را ضرور است آن است که تصور کند که نیت کردم نماز گزارم یا روزه گیرم مثلًا براى حقیقت خود وجود آن، یعنى یافت او که او را گم کردهام، و مىخواهم که به این وسیله عبادت، وحدت که عین اللَّه است طلوع نماید.
اى سید، عابد اوست و معبود اوست، عابد است در مرتبه تقیید، و معبود است در مرتبه اطلاق. و تمیز در مراتب، از امور عقلیه است و موجود نیست، مگر یک حقیقت که هستى صرف است.
اى سید، چون نیک بنگرى اخلاق ذمیمه که رفع آنها در طریقت واجب است.
همه مشعر است بر بیگانگى و دویى، و اخلاق حمیده که تحصیل آنها لازم است، همه مُخبر و معلم است از آشنایى و یگانگى، پس طالب وحدت را چاره نیست از شریعت و طریقت، اگر چه سرّ اتصال در اول، او را معلوم نباشد، و در ثانى اگر تأملى نماید به شرط مناسبت غالباً بفهمد، چنانچه اشارتى به آن کردیم.
اى سید، این همه اشتغال و اذکار و مراقبات و توجهات و طرق سلوک که مشایخ وضع نمودهاند، براى رفع اثنینیت است. پس بدان که فاصل میان وحدت که حق است به صورت کثرت مىنماید، و یکى است که بسیار در نظر مىآید، چنان که احول یکى را دو مىبیند، و چنان چه نقطه جوّاله به صورت دایره دیده مىشود، و چنانچه قطره باران نازله به شکل خط در نظر مىآید، پس وحدت عین کثرت است و کثرت عین وحدت. یعنى عابد که در کثرت است، همان معبود است در وحدت، به ذات و صفات خود در افعال و آثار.
اى سید، عارفى رفیع مرتبه مىفرمود که درویشى، تصحیح خیالاست، یعنى غیر حق، در دل نماند، الحق خوب مىفرمود.
اى سید، چون حجاب جز خیال نیست، رفع حجاب به خیال باید کرد، و شب و روز در خیال وحدت باید بود.
اى سید، اگر سعادت مىخواهى واحد باش، و واحد شدن آن است که از توهّم دویى برآیى. واحد بودن آن است که در وحدت و بر وحدت همیشه باشى، و تفرقه خاطر و غم و اندوه از دویى است. چون دویى از دل برود آرام و قرار میسر گردد، چنانچه تا ابد به هیچ غم مبتلا نگردد، و در دو جهان آسودگى حاصل شود، چه آسودگى در عدم است. شعر:
در عدم افکندم آخر خویش را |
وا رهاندم جان پر تشویش را |
|
اى سید، چون به حقیقت توحید برسى، و وحدت صفت تو گردد، دانى که نسبت تو به حق بعد از سلوک هیچ نیفزوده است، همان نسبت است که پیش از سلوک بوده، بلکه نسبت تو به حق پیش از وجود و بعد از وجود یکى است.
اى سید، دانستى و پیدا کردى و یقین بههم رسانیدى که به هیچ آب و آتش زایل نگردد که از ازل تا ابد، حق تعالى موجود است و بس، و هرگز دیگرى موجود نشده، و توهّم باطلْ اعتبارى ندارد. زید را بیماریى پیدا شد که خود را عمرو دانست و از مردم از اوصاف زید شنیده در طلب او شد، چون به علاجهاى خوب بیمارى او رفع شد، عمرو هیچ جا نبود، زید بود و بس. سى مرغ قصد سیمرغ نمودند، چون به منزلگاه سیمرغ رسیدند خود را سیمرغ دیدند. پس حق تعالىخود را به صفتهاى خود مىدانست، این حقیقتِ چیزهاست، و بعد از آن خود را به این صفتها وانمود، آن عالم این است،این جا غیر کجاست، و غیر کجا موجود شد؟!
اى سید، چون حقیقت کار اینچنین دانستى، و معلوم تو شد که قرب و بعد و مسافت، همه از توهّم تو است، کى دورى بود که نزدیکى حاصل شود؟! و کى جدایى داشتى که پیوستگى پیدا کنى؟! در عالم اگر هزار سال فکر کنى، غیر از حقیقت مطلقه که عین وحدت است هیچ چیز نیابى، بلکه هیچ ذاتى و هیچ صفتى و هیچ جنسى و هیچ جهتى- چه خارجى و چه ذهنى و چه وهمى- به هم نرسد که غیر او بوده، همه اوست و اوست همه.
اى سید، هر چه در ادراک درآید همه اوست، و هر چه در ادراک نمىدرآید اوست، آنچه او را وجود گویند ظهور اوست و آنچه او را عدم گویند بطون اوست، اول اوست، آخر اوست، باطن اوست، ظاهر اوست، مطلق اوست، مقید اوست، کلى اوست، جزیى اوست، منزّه اوست، مشبّه اوست.
اى سید، با آنکه همه اوست، از همه پاک است. این اطلاق او نسبتى دیگر است، غیر آن اطلاق که او همه است یا عین همه، در این اطلاق، هیچ کشفى و عقلى و فهمى نرسد، (وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ) اینجاست.
اى سید، شهود او، در مراتب ظهور اوست، و گاهى از مراتب بیرون بود، و این شهود، کالبرق الخاطف بود و دوام او مستحیل است، و حصول او و عدم او مقتضاى جامعیت انسانى است که مظهر اسم اللَّه است.
اى سید، عارف را بالاتر از این مقامى نیست، و در این مقام فناى کلى و انعدام صرف است، و این از اقسام کلیه قیامت است.
اى سید، این معارف در این مقام به تقریب نوشته شد، آن چه سالک را ضرورى است همان فکر وحدت است که در بالا گفته شد، باید که شب و روز در این سعى باشد که کثرت موهومه را که به عنوان غیریت در نظر مىدارید از نظر ساقط شده مرأت وحدت شود، و سالک جز یکى نبیند و جز یکى نخواند و جز یکى نداند.
اى سید، طریق دیگر این است که لا اله یعنى این همه چیزها که مشهودند، نیستند، به این معنى که گمند در وحدت ذات و مستهلکاند در وى، الا اللَّه یعنى وحدت ذات به صورت این چیزها ظاهر است و در نظرها مشهود، پس اشیا باطن و او ظاهر است در اشیا، پس او هم ظاهر اشیا باشد، هم باطن اشیا، و جز ظاهر و باطن چیز دیگر نیست، پس اشیا اشیا نباشد، بلکه حق باشد، و نام اشیا بر اشیا اعتبارى بود که این نیز عین حق است.
اى سید، طریق مراقبه را از کلمات سابقه به وجوه مختلفه مىتوان فهمید، مراقبه عبارت از ملاحظه معنى وحدتست به هر چه که توان کرد، اگر ملاحظه الفاظ و تخیل آنها واسطه تعقل معانى گردد آن را ذکر گویند؛ الفاظ هر چه بود، خواه لا اله الّا اللَّه، خواه اللَّه تنها، و اگر بىتخیل الفاظ تعقل معانى کند مراقبه و توجه بود، و وجوه او بسیار است، چنانکهاز کتب بزرگان معلوم توان کرد، و مقصود آن است که معنى وحدت در دل قرار گیرد، و ذکر لفظ اللَّه چنان است که به حقیقت قلبیه به توسط تصور مضغه صنوبریه متوجه گشته از این حیثیت که این حقیقت قلبیه مظهر حق است، تخیل لفظ اللَّه بکند و بر وى اطلاق نماید.
اى سید، اگر به خود متوجه شوى و توانى این وجه را درست گردانى کار به آسانى صورت مىگیرد.
اى سید، بدن تو صورت و مظهر روح تو است و غیر او نیست، و این هر دو صورت جسمى و روحى موهومند، چون لفظ اللَّه به خیال گویى و به آن حقیقت- که به صورت این دو موهوم ظاهر است- متوجه گردى و دانى که من همانم، امید است که شهود شهادت وحدت در کثرت میسر شود، و هر چه در نظر تو آید باید بدانى که صورتى دارد و روحى دارد و حقیقتى دارد، چه صورت ملک و ناسوت اوست، و روح او ملکوت اوست، و حقیقت او جبروت او که عبارت از ذات و صفات است، و لاهوت اوست که صفات غیر ذات نیست، آرى در کشف و شهود مغایرتى اعتبارى روى مىدهد و آن در مقام حصول تجلیات صفات ذاتیه است، و تا اینجا ذات و صفات را در یک مرتبه اعتبار کردیم به جهت عینیّت.
اى سید، عالم علم حق است که به تجلّى ذات که الف اشارت به اوست ظهور نموده، و علم عین ذاتست.
اى سید، حقیقت مطلقه، ظهورات بىنهایت دارد، اما کلیات او پنج است: ظهور اول: ظهور علم اجمالى است، ظهور دوّم: ظهور علم تفصیلى است، ظهور سوم: ظهور صورت روحانیه است، ظهور چهارم: ظهور صورت مثالیه است. ظهور پنجم: ظهور صور جسمانیّه است و اگر ظهور انسانیه را جدا بگیرى ظهورات کلیه شش بود، این ظهورات را تنزلات خمسه و یا سته گویند و حضرات نیز گویند.
اى سید، انسان جامع همه ظهورات است، و بیان این جامعیّت به وجوه کثیره مىتوان کرد.
اى سید، باید بدانى که حقیقت انسانى در همه مراتب به صورتى که مناسب آن مرتبه باشد ظهورى دارد، همه حقایق، صور آن حقیقت است، و این به مرتبه مقدم است بر همه حقایق، اگر چه به ظهور، پایان از همه افتاده است.
اى سید، در سورهى فاتحه که اول قرآن مجید است الحمدللَّه واقع شده و معنى آن این است که جنس حامدیت و محمودیت مخصوص اوست یعنى حامد اوست و محمود اوست. به هر حال و به هر صفت و به هر جا و به هر صورت، غیر او حامد و محمودى نیست.
اى سید، اول سوره بقره الم واقع شده، الف اشارت است به احدیت که الف اول اوست، و لام اشارت است به علم که لام وسط اوست، و میم اشاره است به عالم که میم آخر اوست، یعنى احدیت صورت علم گرفت و علم صورت عالم.
اى سید، آنچه تو را ضرورى است تعقل معنى وحدت است، و پیوسته در آنمراقب بودن، و به تفصیل این معارف وا رسیدن، در اول امر هیچ در کار نیست، چون به عنایت الهى، وحدت در دل نشیند و خیال دویى مرتفع گردد، تو را صفایى رو خواهد داد که همه علوم و حقایق بر تو مکشوف خواهد شد، و خفیهاى نخواهد ماند، تا کثرت از نظر نرفته و تا توهّم دویى باقى است علوم صحیحه مشکل است که روى نماید.
اى سید، چند روزى ریاضتى مىباید بر خود گرفت و انفاس را مصروف این اندیشه باید ساخت تا خیال باطل از میان به در رود و خیال حق به جاى آن نشیند.
اى سید، تا این خیال در تو قرار نگرفته و باطن تو را فرا نگرفته به هیچ چیز متوجه نباید شد، و چون این خیال قرار گرفت و تفرقه و دویى برطرف شد، هیچ چیز تو را مزاحم نمىتواند شد، چه نکته موهوم و باطل وجود حق تو رامزاحم نشود.
اى سید، نسبت حق به عالم چون نسبت آب است به برف، بلکه نزدیکتر از آن باید دانست و یا چون نسبت طلا به زیورها که از آن درست نمایند و یا چون نسبت گل به ظروفى که از آن ساخته شود واینها همه یکى است.
اى سید، رابطه میان عالم و حق هم «مِنْ» است، چه عالم از او ناشى است و با وى است، و هم کلمه «إِلى» است، چه عالم به سوى او راجع است، و این صدور و رجوع هم در ازل است وهم در ابد و هم در جمیع اوقات زمانى، چه در هر آن، عالم به حقیقت رود و از حقیقت برآید چون موج از دریا، و هم کلمه «فى» است چه عالم در حق است و حقّ در عالم که به وجهى آن مظهر است، و به وجهى این مظهر است، و هم کلمه «مَعَ» است، چه معیت ذاتى و صفاتىو فعلى بىشبهه متحقق است، و هم کلمه «هو» است، چه عالم عین حق است و حق عین عالم، و هم کلمه «لیس» است چه به وجهى عالم عالم است و حق حق، نه عالمْ حق است و نه حقْ عالم است.
اى سید، حق به وجهى از تمام روابط منزه استو میان عالم و حق رابطه نیست، این اعتبار را لا تعیّن خوانند.
اى سید، هر که حق را بر این وجه بشناسد حق را به وجهى ممکن شناخته باشد.
اى سید، اول سالک را به اسم ظاهر متوجه باید شد، و به یقین باید دانست که او پیداست به همه صورت و معانى، و هیچ صورتىو هیچ معنى نیست که جز او بود، این معنى را مکرر نوشتهام، به جهت تأکید باز مىنویسم، و مقصود این است که فکر وحدت را لازم خود باید داشت و خود را در این فکر گم مىباید کرد، چون در این فکر استغراق حاصل شود از اسم باطن نیز بهرهمندى خواهى یافت.
اى سید، اگر سالها به عبادت و طاعت و اذکار اشتغال نمایى و از وحدت غافل باشى از وصل محرومى اگر چه احوال و کیفیات غریبه روى نماید و انوار و واقعیّات جلوهگر گردد.
اى سید، حالى را که آن را وصل توهم کنى و ثمره آن حال علم وحدت نباشد، به حقیقت، آن وصل نیست. آن چه ظاهر گشته مرتبهاى است از مراتب ظهور، نه مقصود حقیقى که مطلق است و ظاهر در همه و عین همه، تا چیزى ظاهر شود و به وجهى از وجوه با شیئى از اشیا مغایرت دارد آن منزل و مقصود نیست.
اى سید، هر گاه حقیقت این چنین باشد از اول تو را مراقبه مطلق ضرورى است تا مسافتى نماند.
اى سید، تفرقه و جدایى تا زمانى است که همه را یکى نمىدانى و نمىبینى، چون همه را یکى دانستى و دیدى از تفرقه و دویى خلاص شدى (و وصل میسّر شد ...)
اى سید، چون همه را یکى دیدى، همه نماند بلکه یکى ماند و بس.
اى سید، میان تو و مقصود راهى نیستکه او را جدا از خود و غیر از خود مىدانى، چون دانستى که تو نیستى، اوست و بس، راه نماند، جمعیت و آزادى و معرفت نفس و معرفت حق و غناى مطلق و وصل و کمال قرب این جا حاصل شد و کار تمام گشت.
اى سید، چون به این مقام رسیدى که خود را ندیدى و او را دیدى، آلودگى دنیا و آخرت در حق تو یکى شد، و فنا و بقاو خیر و شرّ و وجود و عدم و کفر و اسلام و موت و حیات و طاعت ومعصیت عقب ماند، بساط زمان و مکان در نوردیده شد.
اى سید، چون تو نماندى هیچ چیز نماند، که همه چیزها به تو و اندیشه تو باز بسته است.
اى سید، بدان که همه چیز در توست و هیچ چیز بیرون از تو وجودى ندارد، و چون خود را از همه چیز خالى کردى هیچ نماند.
اى سید، تو را وجود جز در حق نیست و همه چیزها در تو موجودند، چون خود را به حق بردى و در آن دریاى بیکران خود را انداختى یعنى به این صفت آنجا همه چیزها با تو در آن دریا گم شد.
اى سید، اگر نیک دریابى انانیّت که از تو سر مىزند از تو نیست، و تو آن جسم و روح نیستى، در تمام عالَم یک «انا» گوست که انانیت او در همه چیزها ظاهر و جلوهگر است.
اى سید، علامت وصول به حقیقت مطلقه آن است که انانیت که از تو سر مىزند از همه چیزها آن توانى گفت. اینجا معلوم شود که حجاب جز تعین انانیّت نیست.
اى سید،همان یک ذات است که ذاتها شد، و همان ذات است که اول علم خود شده و دیگر بار به صورت علمهاى جهان شده، و همان ذات است که از قدرت خود قدرتهاست، و همان ذات است که از ارادت خود ارادتهاست، و همان ذات است که به سمع خود سمعهاست، و به بصر خود بصرهاست، و به حیات خود حیاتهاست، و به فعل خود فعلهاست، و به کلام خود کلامهاست، و على هذا القیاس، و همان ذات است که به هستى خود هستىهاست.
اى سید، هر چه به عالم ظهور آمده در ذات پوشیده، بعد از آن ذات به صورت او در علم خود اولًا و در عین خود ثانیاً جلوه فرموده، ذات رنگ او گرفت و او رنگ ذات و آنچه پوشیده بود در ذات بالقطع عین ذات بود که غیر شىء در شىء نبود. پس آن ذات خود به خود معاملت کرده و عاشقى ورزیده و بندگى و خداوندى در میان آورده و کارخانه ازلى و ابدى برپا کرده.
اى سید، تو خود را چنان خیال کن که هنوز آنجایى که بودى در ازل بودى تا آزاد شوى و دیگر روى تفرقه و غم و بلا نبینى.
اى سید، روح تو اوست که به او زندهاى، و دل تو اوست و که به او دانایى، و بصر تو اوست که به او بینایى، و سمع تو اوست که به او مىشنوى، و دست تو اوست که به او مىگیرى، و پاى تو اوست که با او مىروى.
اى سید، هر جزء و عضو تو از اجزا و اعضاى ظاهر و باطن تو اوست که تو به او تویى.
اى سید، اویى و تویى و منى، هر سه صفت اوست و دیگرى در میان نیست.
اى سید، توحید صفت واحد است [نه من و تو.] تا من و تو باقى است اشتراک است نه توحید.
اى سید، چون تو رفتى فناست و چون او در میان آمد بقاست.
اى سید، سلوک سعى توست در رفع اثنینیت و جذبه رفتن توست به وحدت.
اى سید، سلوک و جذبه و فنا و بقا اسم ولایت متحقق است.
اى سید، با همه اشیا نیازمندى کن که عین مطلوب تواند و با دشمن دوستى ورز و که او نیز عین مقصود توست.
اى سید، با خود نیز با نظر محبت ناظر باش که تو نیز عین محبوبى.
اى سید، اینها در سلوک ضرورى است.
اى سید، بد و نیک را در دریاى وحدت انداز تا آشناى حقیقت شوى.
اى سید، سخن وحدت را اگر بسیار گوییم اندک است و اگر اندک گوییم بسیار است، بدایت این معرفت در نهایت مندرج است و نهایت او در بدایت و، تا چند گویم و تا چند نویسم نه من مىگویم و نه من مىنویسم. حقیقت خود به خود در گفتگوست.
اى سید، چون به خواب روى نیت کن که به عالم بطون مىروم و رجوع به حقیقت خود مىکنم، چون بیدار شوى بدان که به عالم ظهور آمدى و از بطون به ظهور تنزل نمودى و باید که در هر سحر برخیزى و استغفار کنى و بگویى که اى حقیقت من مرا به خود بکش و مرا از خود مپوش، و نماز تهجد کنى و سورهى یس اگر یاد داشته باشى در نماز یا بعد از نماز بخوانى که مختار خواجه- صلّى اللَّه علیه وآله وسلّم- و بناى دین و دنیاى ماست. بعد از آن به فکر وحدت مشغول باشى تا نماز صبح برسد، و چون از نماز صبح فارغ شوى تا بر آمدن آفتاب خواهى نخواهى مستقبل القبله به مراقبه وحدت باشى، چون آفتاب طلوع کند چهار رکعت نماز به دو سلام گزارده شود و سوره یس یکبار بخوانى و اگر در چهار رکعت توانى خواند بهتر است، هم چنین بعد از هر نماز سوره یس یک بار بخوان که فواید بسیار دارد، و اما در وقت طلوع فجر قرآن مجید و تکلیف فکر در وحدت است.
اى سید، بدان که خود، عبادت خود کند و خود، کلام خود مىخواند الا عندالضرورة و بگو که اى حقیقت من، مرا به خود بکش، و مرا از من مپوش و از دویى برآر.
اى سید، سالک را هم آداب در طریقت ضرورى است، و تفضیل آن آداب در این رساله گنجایش ندارد، اما از اختیار اختصارى ضرور است که گفته شود. اما آنچه طالب را توان نوشت این است که خواب کمتر کند، چون ضرور شود و غالب آید، به آن اندیشه که گفتیم خواب کند، و طعام و شراب باید که اندک باشد، بخورد در شبانه روزى یک بار و اگر صائم بود بهتر است، و باید که از پریشانى لقمه احتراز کند که از اسباب دویى و بیگانگى و وهم باطل است، و هر چه در شرع منع است و هر چه در طریقت بد است همه این چنین است، این قاعده را نیکو یاد دار که ضرورى است.
اى سید، باید سخن کمتر کنى، و در خلوتها و صحراها تنها مراقبه و ملاحظه وحدت مىکرده باشى.
اى سید، سخن بسیار کردن دل را در جنبش آرد و تفرقه بار دهد، و از کسب وحدت و یگانگى غافل سازد، جز به ضرورت حرف مزن، و هر چه گویى مختصر گوى، و اندیشه وحدت را یک لمحه از خود جدا مکن، چون در مجالس بنشینى بیشتر مقید شو مبادا غفلتى واقع شود، و سعى کن تا آن کثرت مرآت وحدت شود و مقوى گردد.
اى سید، در اخفاى این اندیشه حسب الامکان سعى باید کرد، و این کلمات را به همه کس نباید نمود مگر با مخصوصان خود.
اى سید، به اولاد و غلام و بیگانه و آشنا و دشمن و دوست آشنایى به وحدت باید کرد و همه را به نظر اخلاص و به چشم حقیقت بین باید دید.
اى سید، نزاع و جدال مطلق از میان بردار و انکار را بالکلیه از میان بردار تا وحدت ظهور نماید، و بسیار سعى باید کرد تا خشم و غضب سخت ظهور نکند، لب و درون چه گنجایش دارد و همه را معذور باید داشت، چه درون خانه چه بیرون خانه، و با فرزندان و متعلقان و بیگانگان مثل آب حیات باید بود، و اگر کسى با تو بدى کند زنهار از آن دل بد نکنى و نرنجى، و او را از خود خوش و رضا دارى، و مکافات بدى به نیکویى کنى، این کلى است، و در طریقت تنها نشستن، و تنها بودن، دخل تمام در جمعیت دارد.
اى سید، حال طالب از دو حال بیرون نیست، یا از تعلقات ظاهر دارد یا نه، اگرندارد معامله آن آسان است، او را باید که از همه قطع کرده و در خلوت یا صحرا نشیند، و به حقیقت خود متوجه شود تا زمانى که حقیقت متجلى شود و وهم دویى برخیزد، آن زمان به هر روش که باشد گنجایش دارد، و اگر تعلقات ظاهر دارد و حقوق شرعى را متوجه است، باید که به قدر ضرورت به آن پردازد، اما باید که اجتناب تمام کند که خلاف شریعت و طریقت واقع نشود، و از ملاحظه وحدت که حقیقت است بالکلّیّه غفلت واقع نشود و مىباید که شبها در این کار بسیار بکوشد، و در مراقبهى وحدت باشد، و روز را هم چند ساعت براى این کار معین کند، و روز به روز مىافزوده باشد تا آن که این معنى غلبه کند و از همه وا رهاند.
اى سید، وقتى که معنى وحدت غالب آید و لطف الهى ظهور نماید، همه حقوق از تو ادا خواهد شد، و تو را با هیچ کس و هیچ چیز کارى نخواهد بود، خدا وکیل تو خواهد شد، و به جاى تو او خواهد بود و تو در میان نئى.
اى سید، صحبت دنیا و اهل دنیا در طریق سلوک، مضرّ است، اما کسى که گرفتار است و نمىتوان از آن قطع کردن، به ضرورت اجتناب تمام باید کرد که چیزى واقع نشود که با شریعت یا طریقت یا حقیقت جنگ داشته باشد، اگر تقصیر رود، باید که رجوع نموده تدارک نماید، و ملاحظه وحدت را هرگز از دست نباید داد.
اى سید، در لباس، تکلف نباید کرد و از لباس فقر با خود چیزى باید داشت.
اى سید، همیشه حاضر دل باید بود، و از گذشته و آینده یاد نباید کرد، و ملاحظه وحدت را هرگز از دست نباید داد.
اى سید، بدان که هیچ مرگى بدتراز غفلت وحدت نیست، و هیچ عذابى بدتر و سختتر از عذاب دورى از حقیقت خود نه، از این مرگ و از این عذاب ترسان بوده متوجه وحدت باید بود و یقین باید دانست که همه یکى است و غیر از یکى موجود نیست، هر قدر که اندیشه غالب است سعادت دور است چون از وهم دویى برآید قیامت بر او واقع شود و در جنّت شهود تا ابد الابدین آسوده.
اى سید، این چنین دولت هر گاه در دنیا میسّر شد نى است؛ چون است که در آن سعى نمىکنى و غافل مىباشى؟!
اى سید، قیامت بر همه کس و همه چیز آمدنى است، و آن رجوع همه است به وحدت، اما بعد از آن که ظهور کل واقع شود، اگر چه همه از اصل خود برآمده باشند، لذتى که مىباید، همه را روى ندهد مگر بر آنها که قیامتبر آنها گذشته باشد. پس باید که سعى کنى که آن معنى که موعود است تو را اینجا روى نماید تا آسودگى حاصل شود و لذتى که مىباید دست دهد.
اى سید، مقصود همین است که وهم دویى برخیزد و تو نمانى و او بماند و بس، همه انبیا و اولیا بر این اتفاق کردهاند، و در کتب الهیه و حدیث و کلمات اولیا دلایل این بسیار است، و عظماى هر فرقه به وحدت قایلاند، و همه به یک زبان بر این رفتهاند که غیر حق موجودى نیست، عالم صورت اوست و ظهور اوست و بس، به خاطر هست که شواهد این مطالب در کتاب على حده نوشته شود و از دلایل عقلیه استنباط او کرده نیز پارهاى آورده شود ان شاء اللَّه سبحانه.
اى سید، امروز که آخر الزمان است و نزدیک رسیده که آفتاب حقیقت از مغرب
خلقیّت طلوع نماید، از آنجا که پیش از طلوع آفتاب، انوار و آثار ظاهر مىشود و اسرار توحید از زبان خاص و عام به اختیار و بىاختیار فهمیده و نافهمیده سر مىزند، طالب را باید که خود را جمع ساخته، خود را از خود نپوشد، تا حقیقت وحدت کما ینبغى بر وى جلوهگر شود و به گفتگوى زبانى اکتفا واقع نشود.
اللَّه مطلق، و محمد- صلّىاللَّهعلیهوآله- بر حق، و الحمد للَّهاولًا و آخراً و ظاهراً و باطناً، و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرین الأخیار و الأبرار الأنجاب. تمّ الکتاب بعون المَلِک الوهّاب.