لیله القدر محمد (ص) فاطمه (س)
پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۹ ب.ظ
لیله القدر محمد (ص) فاطمه (س)
شعر معرفتی از استاد سازگار
| ای بهشت قرب احمد فاطمه (س) | لیله القدر محمد (ص) فاطمه (س) |
| ای خدا مشتاق یا رب یا ربت | ای سلام انبیا بر زینبت |
| عالم خاکی محیط غربتت | آفرینش گشته گم در تربتت |
| کاروان دل روان در کوی تو | قبله جان محمد (ص) روی تو |
| عصمت حق کوثر پیغمبری | بلکه زهرای محمد (ص) پروری |
| مشعل شب های احیای علی | نقش لبخندت مسیحای علی |
| خانه کوچک پناه عالمت | عمر خلقت یک دم از عمر کمت |
| عمر تو بالاتر از ارض و سماست | هیجده سالت اگر خوانم خطاست |
| گرچه در این گردش لیل و نهار | زیستی با خاکیان هیجده بهار |
| اولین نور آخرین روشنگری | هم ازل را هم ابد را مادری |
| خلق عالم سائل و روزی خورت | لیف خرما وصله های چادرت |
| ای سه شب بی قوت و از قوت تو سیر | هم یتیم وهم فقیر و هم اسیر |
| وحی بی ایثار تو کامل نشد | هل اتی بی نان تو نازل نشد |
| آن که خاک مقدمش جان همه | گفت جان من فدای فاطمه (س) |
| ای که در تصویر انسان زیستی | کیستی تو کیستی تو کیستی |
| فوق هر تعریف و هر تفسیر هم | پاکتر از آیه تطهیر هم |
| ای سجود آورده بر پای تو سر | ای خدا هم از نمازت مفتخر |
| مرتضی را محو صحبت کرده ای | غرق در دریای حیرت کرده ای |
| مدح تو کی با سخن کامل شود | وحی باید بر قلم نازل شود |
| آفرینش مانده حیرانت بسی | به که نشناسد مقامت را کسی |
| بیم دارم هر که بشناسد تو را | در مقام بندگی خواند خدا |
| ای دوعالم قبضه ای در مشت تو | وی زمام خلق د رانگشت تو |
| انبیا را رهبری کن فاطمه (س) | اولیا را مادری کن فاطمه (س) |
| خاک را فیض تو آدم می کند | فضه ات اعجاز مریم می کند |
| بر در بیتت مقام قنبری | نیست کم از رتبه پیغمبری |
| آسمانی ها مسلمان تواند | بنده مقداد و سلمان تواند |
| آنچه هست و نیست فیض عام توست | خوش ترین ذکر امامان نام توست |
| از نبی تا حضرت مهدی همه | ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه |
| خلق عالم بر درت استاده اند | انبیا در محضرت استاده اند |
| سائل بیت گلینت عالمی | بسته نبود باب احسانت دمی |
| ای گدا با کوه غم خرسند تو | حل صد مشکل ز گردن بند تو |
| ای مهار ناقه ات زلف عفاف | پیرهن بخشده در شام زفاف |
| عفو را نازم که گردد بسترت | قاتلت هم نیست نومید از درت |
| سینه تو جنت پیغمبر است | دامنت تا صبح محشر کوثر است |
| عیسی از لطف تو صاحب دم شده | آدم از خاک رهت آدم شده |
| اخترانت جمله ماه عالمند | دخترانت خوبتر از مریمند |
| دست بوس قنبرت فرزانگی | خاک پای فضه ات مردانگی |
| از شب میلاد تا آخر نفس | مصطفی یک دست را بوسید و بس |
| آن هم ای دست خدا دست تو بود | ای بر آن لب ها و دست تو درود |
| زهره وام النجوم الظاهره | راضیه مرضیه زهرا طاهره |
| خاک ، مشتاق سجود فضه ات | کل قرآن در وجود فضه ات |
| تا ابد بادا سلام از داورت | بر تو و دامان زینب پرورت |
| مرغ جان را آشیانه در بام تو | نقش قلب آفرینش نام تو |
| ای خدا را کلک قدت در کفت | نام ما را ثبت کن در مصحفت |
| عقل کل از کل هستی شد جدا | تا چهل شب کرد خلوت با خدا |
| این چهل شب در سرش شور تو بود | بهر استقبال از نور تو بود |
| چون تو ذات کبریا گوهر نداشت | از محمد (ص) دوستی بهتر نداشت |
| بهترین گوهر ز گوهر آفرین | هدیه شد بر شخص ختم المرسلین |
| دید قدر این گوهر را در زمین | کس نداند جز امیرالمومنین |
| جز علی کفو بر این گوهر ندید | مشتری زین مشتری بهتر ندید |
| تو ، رسول الله ، شویت بوالحسن | هر سه یک جانید با هم در سه تن |
| پس تویی ای عرش حق را قائمه | هم محمد (ص) هم علی (ع) هم فاطمه (س) |
| گر علی عالی اعلا نبود | بر تو چون ذات خدا همتا نبود |
| ای امیر المومنین حیران تو | کیست تا گوید سخن در شان تو |
| مسجدالاقصای دل پروانه ات | کعبه مشتاق طواف خانه ات |
| در طواف خانه ات افلاکیان | گوی سبقت برده اند از خاکیان |
| خانه ای دیوار و سقف آن ز گل | خشت خشتش از محمد (ص) برده دل |
| خاک آن با خون دل آمیخته | در حیاتش یک جهان جان ریخته |
| خانه نی رشک گلستان خلیل | آب بارانش سرشک جبرئیل |
| آستان آن صفا بخش صفا | حجره اش معراج روح مصطفی |
| آسمان آورده بر بامش پناه | سرزده در آن دو خورشید و دو ماه |
| مطبخش را روفتند از زلف حور | وز تنورش می رود بر عرش ، نور |
| اختران شمع دل افروز شبش | کوثر و ساقی کوثر صاحبش |
| عالمی پروانه و این خانه شمع | آفرینش گرد آن گردیده جمع |
| دل در این کاشانه تسکین یافته | هل اتی زین خانه آزین یافته |
| برتر از افلاکیانی فاطمه (س) | از چه بین خاکیانی فاطمه (س) |
| آسمانی ها تو را نشناختند | چون زمین را زادگاهت ساختند |
| از چه رو ای برتر از افلاکیان | سایه افکندی بفرق خاکیان |
| خانه گل جایگاه حور نیست | تیرگی را نسبتی با نور نیست |
| ما زتو اما تو از ما نیستی | کیستی تو کیستی تو کیستی |
| در تو تشریف خدائی یافتم | اقتدار کبریائی یافتم |
| هوش و عقل و بینشم رفته ز دست | بیم از آن دارم شوم زهرا پرشت |
| چون ببیند چشم احساسم تو را | با کدامین عقل بشناسم تو را |
| بشکن از مرغ عروجم بال و پر | تا نگیرم اوج از این بیشتر |
| باید این جا لال و کور و کر شوم | ورنه یا دیوانه یا کافر شوم |
| گرچه عمری در پناهت زیستم | آن که بشناسد تورا ما نیستیم |
| با وجود آن همه نعمت و سپاس | ناشناسی ناشناسی ناشناس |
| باید این جا لب فرو بست از بیان | روز محشر قدر تو گردد بیان |
| شمع جمع اهل محشر چهر تواست | مهر هر پرونده مهر مهر توست |
| جز تولای تو دست آویز نیست | بی تو رستاخیز رستاخیز نیست |
| دستگیر خلق در محشر توئی | منجی و بخشنده و داور توئی |
| نار زندانی شود در بند تو | خشم گردد مهر با لبخند تو |
| شعله های خشم ، باغ گل شوند | رعدها آوازه بلبل شوند |
| حق به محشر محور جودت کند | آن قدر بخشد که خشنودت کند |
| محشر از فیض تو گلباران شود | عفو ، مشتاق گنه کاران شود |
| صحنه محشر همه پابست توست | اختیار نار و جنت دست توست |
| مهر تو روز قیامت هست ماست | ریشه چادرت در دست ماست |
| روز محشر کار ما با فاطمه است | نقش پیشانی ما یا فاطمه است |
| بی کسیم و جز تو ما را نیست کس | روز و انفسا تو را داریم و بس |
| ای ره جنت ز باب رحمتت | نامه ها را شسته آب رحمتت |
| زشتی افعال ما را خاک کن | نامه اعمال ما را پاک کن |
| از کرامت بر جبین ما همه | ثبت کن هذا محب الفاطمه |
| محشر و بازار آن بازار توست | نام کل خلق در طومار توست |
| ای محمد (ص) زنده از لبخند تو | ای فدای یازده فرزند تو |
| تو قیامت را قیامت می کنی | بر امامان هم امامت می کنی |
| هر چه گوئی ذات بی چون آن کند | گر تو خواهی نار را رضوان کند |
| این عجب نبود به یک یا فاطمه (س) | حق دهد بر کار محشر خاتمه |
| بیم دارم با چنان لطف عظیم | قاتلت را هم رهانی از جحیم |
| بین خلق و نار حائل می شوی | با حسین خود مقابل می شوی |
| او کند با پیکر بی سر قیام | گوید از هر زخم تن مادر سلام |
| آن سلام و پاسخش بشنیدنی است | آن گلوی پاره پاره دیدنی است |
| باز در محشر تو محشر می کنی | گریه بر آن جسم بی سر می کنی |
| محشر از اشک تو طوفان می شود | چشم ها یکباره گریان می شود |
| ناگهان آید یم رحمت به جوش | اشک ها سازد جهنم را خموش |
| این ندا خیزد ز حلقوم همه | اشفعی لی اشفعی لی فاطمه |
| ای خلایق از ازل مهمان تو | باغ حنت عاشق سلمان تو |
| فضه ات را پای بر چشم ملک | قنبرت را جاه برتر از فلک |
| جان حیدر در لب خندان تو | هفت آبا خاک فرزندان تو |
| ای که از سر تا قدم پیغمبری | بلکه هم پیغمبری هم حیدری |
| ای محمد (ص) از تو دختر سر فراز | ای نماز آورده بر خاکت نماز |
| حمد و تکبیر و دعا دلداده ات | سجده برده سجده بر سجاده ات |
| در نمازت رخ ، ز شرم حی فرد | گه سفید گاه سرخ و گاه زرد |
| صبح می شد مهر رخسارت سفید | ظهر از آن نور ، سرخی می دمید |
| شامگاهان بس که میرفتی ز حال | زرد می گردید نور آن جمال |
| حیف از آن صورت که آخر شد کبود | برگ گل را طاقت سیلی نبود |
| تو به اهل آسمان شمع رهی | زهره ای منصوره ای وجه اللهی |
| زهره و رخساره نیلی کجا | صورت حوریه و سیلی کجا |
| مسلمین ، روی کلامم با شماست | نسل آینده ، پیامم با شماست |
| این سخن فرموده پیغمبر است | منکر آن هر که باشد کافر است |
| گفت زهرا خلق من خوی من است | روح مابین دو پهلوی من است |
| مکتب من زنده از این دختر است | نسل من پاینده از این دختر است |
| جاودان ماند از او آثار من | بلکه آزارش بود آزار من |
| ضبط کن ای چرخ فریاد مرا | بشنوید آیندگان داد مرا |
| ناسپاسان ، دخت احمد را زدند | فاش می گویم محمد (ص) را زدند |
| آنچه بیداد خزان با یاس کرد | درد آنرا باغبان احساس کرد |
| در پی حفظ حریم خویشتن | مرد باید پشت درآید نه زن |
| هیچ دانی دختر خیرالبشر | از چه جای حیدر آمد پشت در |
| دید مولایش علی تنها شده | خانه اش محصور دشمن ها شده |
| بر دفاع شوهرش فردی ندید | بین آن نامردها مردی ندید |
| گفت باید پیش امواج خطر | یار بهر یار خود گردد سپر |
| من که تنها دختر پیغمبرم | پشت این در پیشمرگ حیدرم |
| فاطمه تنها طرفدار علیست | در هجوم دشمنان یار علیست |
| آن که باشد مرد این سنگر منم | اولین قربانی حیدر منم |
| چشم پوشیدم ز جان خویشتن | ای مغیره هر چه میخواهی بزن |
| این در کاشانه ، این پهلوی من | این غلاف تیغ این بازوی من |
| من به جان زخم علی را می خرم | گو چهل نامرد ریزد برسرم |
| گر برآبد شعله از کاشانه ام | یا که گردد قتلگاهم خانه ام |
| گر شود پرپر ز جور قاتلم | غنچه نشکفته در باغ دلم |
| گر رود از ضرب سیلی هوش من | گوشواره بشکند بر گوش من |
| گر شوم با کوه آتش روبرو | یا رود مسمار در قلبم فرو |
| گر رسد در پشت در جان بر لبم | افتم از پا پیش چشم زینبم |
| گر شوم در لحظه سقط جنین | از جفای دشمنان نقش زمین |
| باز می گویم به آوای جلی | یا علی (ع) و یا علی (ع) و یا علی (ع) |
| کافران دست خدا را بسته اید؟ | بازوی مشکل گشا را بسته اید |
| راستی تسلیم اهریمن شدید؟ | راستی با شیر حق دشمن شدید؟ |
| هر چه هتک حرمت از حیدر کنید | هر چه بر او ظلم افزون تر کنید |
| هر چه زان مظلوم گردانید رو | هر چه ماند استخوانش در گلو |
| گر برد شب ها به نخلستان پناه | ور بگوید راز خود هر شب به چاه |
| گر بریدش سوی مسجد با طناب | ورسلام او بماند بی جواب |
| من امیر المومنین می دانمش | پیشوای مسلمین می دانمش |
| هر چه آید پیش ، زهرا با علیست | اول و آخر کلامش یا علیست |
| فاطمه (س) ما را هدایت می کند | رهبری سوی ولایت می کند |
| فاطمه (س) دید از عدو آزارها | کشته شد در ره حیدر بارها |
| روز تنهائی به حیدر داد دست | تا غلاف تیغ دستش را شکست |
| دید دشمن فاطمه (س) جان علیست | بلکه با جانش نگهبان علیست |
| گفت باید جان حیدر را گرفت | از علی (ع) دخت پیمبر(ص) را گرفت |
| دید جان مرتضی پشت در است | از امام خویش هم تنها تر است |
| پای تا سر بغض و خشم و کینه بود | کینه هایش کینه دیرینه بود |
| بغض حیدر شعله ور در سینه داشت | سنگ بود و جنگ با آئینه داشت |
| سنگ و آئینه نمی دانم چه شد؟ | آهن و سینه نمی دانم چه شد ؟ |
| آن قدر گویم که در بیت خدا | قل هو الله گشت از قرآن جدا |
| بر گلستان ولایت تاختند | غنچه را با لاله پرپر ساختند |
| لاله زیر خار و خس افتاده بود | باغبان هم از نفس افتاده بود |
| ظلم و طغیان تا قیامت زاده شد | این چنین اجر رسالت داده شد |
| آن علی را لاله نیلوفری | از جفای خارها شد بستری |
| گشت در باغ ولایت برگ برگ | بود در فصل بهارش شوق مرگ |
| گاه رفت از تاب و گه در تاب شد | لحظه لحظه قطره قطره آب شد |
| گرچه آتش داشت آهش سرد بود | ناله بود و سوز بود و درد بود |
| درد حیدر در وجود خسته اش | یک جهان غم در دل بشکسته اش |
| درد تنهائی حیدر قاتلش | یا علی ذکر طپش های دالش |
| آفتابی بر فراز بام بود | دست و پا می زد ولی آرام بود |
| گاه چشمش بسته بودی گاه باز | گاه خامش گاه در راز و نیاز |
| نیم روزی دیده از هم باز کرد | راز دل را با علی ابراز کرد |
| کرد با سختی به مولایش نظر | گفت محبوبم حلالم کن دگر |
| سوخت سر تا پا علی از این سخن | خواست تا جانش برون آید ز تن |
| ناله زد کی یاور بی یاورم | همدم و همسنگر بی سنگرم |
| ای نفس هایت صدای روح من | ای به امواج بلا ها نوح من |
| هستی من جان من جانان من | این قدر بازی مکن با جان من |
| ای چراغ من مگو از خامشی | ورنه پیش از خود علی را می کشی |
| ای علی را سرو باغ آرزو | هر چه می گوئی حلالم کن ، مگو |
| بی تو عالم سر به سر غمخانه باد | خانه بی فاطمه ویرانه باد |
| نه دلم را از فراغت چاک کن | نه بدست خویش اشکم پاک کن |
| باز زهرا چشم خود را باز کرد | راز دیگر با علی ابراز کرد |
| کای پسر عم هر چه گویم گوش کن | آتشم را در درون خاموش کن |
| یا علی امروز چون گردید شام | عمر زهرای تو می گردد تمام |
| من که بستم چشم ، دست از من بشوی | شب تنم از زیر پیراهن بشوی |
| شب مرا تشییع کن تا آن دو تن | یک قدم نایند بر تشییع من |
| گر به تشییع من آید قاتلم | داغ محسن تازه گردد در دلم |
| گر نماز آرد به جسم پاک من | قاتل سنگین دل و سفاک من |
| ناله از هر بند بندم سر کنم | شکوه از تو پیش پیغمبر کنم |
| تا نشان ماند بجا از غربتم | بی نشان باید بماند تربتم |
| جون بدست خویش با رنج و تعب | پیکرم را دفن کردی نیمه شب |
| در کنار قبر پنهانم بمان | تا صدایت بشنوم قرآن بخوان |
| گرچه رفت از دست ، یار و یاورت | فاطمه ، تنهاترین همسنگرت |
| غم مخور داری یگانه یاوری | تربیت کردم برایت دختری |
| او تو را مردانه یاری می کند | مثل زهرا خانه داری می کند |
| شب که خاموشی و جانت بر لب است | چاه غم های تو قلب زینب است |
| ای مدینه ای همه سوز و گداز | ای شب تاریک ، صحرای حجاز |
| ای بیابان سکوت و اشک و خون | ای سپهر خیره چشم نیلگون |
| این سکوت این گریه پیوسته چیست ؟ | این صدای ناله آهسته چیست ؟ |
| خشت خشت خانه ای را زمزمه است | ناله یا فاطمه یا فاطمه است |
| دو کبوتر برده سر در بال هم | هر دو گریانند بر احوال هم |
| کرده بر تن چار ساله بلبلی | رخت ماتم درغم خونین گلی |
| در کنار خانه چندین پیرمرد | پای تا سر سوز و اشک و آه و درد |
| باغبانی با دو دست خویشتن | کرده خونین لاله خود را کفن |
| ساعت سخت فراق آغاز شد | مخفی و آهسته درها باز شد |
| شد برون آرا با رنج و ملال | هفت مرد و چار طفل خردسال |
| چار تن دارند تا بوتی بدوش | دیده گریان سینه سوزان لب خموش |
| در دل تابوت جان حیدر است | هستی و تاب و توان حیدر است |
| گوئی آنشب مخفی از چشم همه | هم علی تشییع شد هم فاطمه (س) |
| شهر پیغمبر محیط غم شده | زانوی سردار خیبر خم شده |
| آسمان بر اشک او مبهوت بود | جان شیرینش در آن تابوت بود |
| او پی تابوت زهرا می دوید | نه ، بگو تابوت ، او را می کشید |
| کم کم از دستش زمام صبر رفت | با دو زانو تا کنار قبر رفت |
| زانویش لرزید اما پا فشرد | دست ها را جانب تابوت برد |
| خواست گیرد آن بدن را روی دست | زانویش لرزید باز از پا نشست |
| کرد چشمی جانب تابوت باز | گشت با جانان خود گرم نیاز |
| کای وجودت عرش حق را قائمه | یاریم کن یاریم کن فاطمه |
| یاریم کن کز زمین بردارمت | با دو دست خود به گل بسپارمت |
| وای بر من مرده ام یا زنده ام | قبر تو یا قبر خود را کنده ام |
| آسمان ، اشک علی را پاک کن | جای محبوبم مرا در خاک کن |
| اسین چراغ چشم خون بار من است | این همان تنهاترین یار من است |
| صبر کردم تا شکست آئینه ام | ای نفس با جان برآ از سینه ام |
| یا محمد (ص) دختر خود را بگیر | لاله نیلوفر خو را بگیر |
| در دل شب پر شکسته بلبلی | برده بهر باغبان خونین گلی |
| گل مگو پامال گشته لاله ای | برگ برگش را صدای ناله ای |
| خاک ، گلی میشد ز اشک جاری اش | تا کند دستی ز رحمت یاری اش |
| ناگهان از آن بهشت بی نشان | گشت بیرون دست های باغبان |
| کای شکسته بال و پر بلبل بیا | وی به قلبت مانده داغ گل بیا |
| باغبانم ،هست و بودم را بده | یا علی یاس کبودم را بده |
| از چه یاسم این چنین پرپر شده | لاله من باغ نیلوفر شده |
| ای بیابان گل ز اشک جاری ات | آفرین بر این امانت داری ات |
| باغبان تا یاس پرپر راگرفت | اشک خجلت چشم حیدر را گرفت |
| یا محمد (ص) از رخت شرمنده ام | فاطمه جان داده و من زنده ام |
| شاخه یاست اگر بشکسته بود | دست های باغبانت بسته بود |
| یا محمد (ص) دخترت در خاک خفت | دردهای خویش را با من نگفت |
| اینکه بگرفتیش جنان من است | بلکه هم جان تو هم جان من است |
| قلزم خون کاسه صبر علیست | خانه بی فاطمه قبر علیست |
| غصه ها در دل صد چاک ریخت | بر تن محبوبه خود خاک ریخت |
| حبس شد در سینه تنگش نفس | بود چون مرغ اسیری در قفس |
| رفته بود از دست نخل و حاصلش | خاک را گل کرد با خون دلش |
| سینه اش می سوخت از سوز سه داغ | کرد روشن از شرار دل چراغ |
| لب فروبست و به یارش برد رشک | ریخت اشک و ریخت اشک و ریخت اشک |
| زمزم از دریای چشمشم سر گرفت | مثل کعبه قبر را در برگرفت |
| ناله زد کای با وفا یار علی | ای چراغ چشم بیدار علی |
| همسرم دستی برون از خاک کن | اشک از رخسار حیدر پاک کن |
| ای ترابت گل ز اشک بوتراب | وی دعای شامگاهت مستجاب |
| بار دیگر یک دعا کن از درون | جان حیدر با نفس آید برون |
| اشک من در دیده بی لبخند تو است | تکیه گاهم شانه فرزند تو است |
| ای سلام من به جسم و روح تو | جان فدای پیکر مجروح تو |
| ای شکسته پیش من آئینه ات | وی مدال دوستی بر سینه ات |
| آن قدر بر بغض من دامن زدند | تا تو را در پیش چشم من زدند |
| کاش آنجا دست من بشکسته بود | کاش چشمم جای دستم بسته بود |
| خاز غم زد ، بر وجودم نیشتر | هر چه گفتم عقده ام شد بیشتر |
| به که لب بر بندم و زاری کنم | بر تو پنهانی عزا داری کنم |
| شعر (میثم) آتش جان من است | شعله های قلب سوزان من است |
۹۳/۰۴/۱۲